و این روزها خیلی بیشتر از اون چه لایقش باشم سریع میگذره. خیلی سریع تر از اون که بخوام بفهممش، حسش کنم یا اینکه فرصتی برای تصمیم گیری داشته باشم.
مثل بزرگراهی که همه چیز با سرعت بالا در حال حرکتن و این منم که یکه و تنها وسط تمام این هرج و مرج مات و مبهوت نظاره گر دنیاییم که خیلی از من دوره.
زمان هیچ وقت دوست خوبی برای من نبوده. گاهی زندگی رو تو لحظات سختی متوقف میکنه و گاهی لحظات خوبم رو سریع تر از اون چیزی که بخوام لمسشون کنم از من می ه.
اما. اما الان فرق داره، مثل اینه که زندگی داره از روم میگذره و این قضیه نه برای من اهمیتی داره و نه برای زندگی، بنابراین فکر کنم تمامی این بی تفاوتی ها جذابیتی برای زمان نداره و دلیلی براش نمیبینه که همه چیز رو کند کنه.
چیزهایی که میخوام بگم رو مزه مزه میکنم و هیچ کدومشون از تلخی حسم کم نمیکنه. نه این که ناراحت باشم یا افسرده. نه این که پشیمون باشم یا نگران.
نه
فقط حس رباتی رو دارم صبح تا شب کارهایی رو که بهش محول شده انجام میده و آخر شب خودش رو به شارژ میزنه و با چشمایی تو خالی به دیوار خیره میشه، غرق در افکاری که گاهی بعید میدونه افکار خودش باشه. احساسات و لحظاتی که میدونه هیچ وقت نمیتونه بهشون برسه اما فکر کردن بهش براش لذت بخشه و باعث میشه با لبخندی خوابش ببره و رویای دنیایی رو ببینه که بلاخره میتونه نفس بکشه.
p.s : خوب این پست به طرز نگران کننده ای تلخ و غمگین شد و از اونجا که از این بهتر نمیشه، می تونم بد ترش کنم.( یا بهتر! )
p.s 2 : ترجمه آهنگ رو از اینجا برداشتم. باز نگید فلان :دی (عمرا این موجودات امروزی بدونن دو نقطه دی یعنی چی )
همه رو دعوت میکنم به صدای فردی مرکوری
Mama, just killed a man
مامان، من یک نفر رو کشتم
Put a gun against his head
تفنگو گذاشتم روی سرش
Pulled my trigger, now he’s dead
ماشه رو کشیدم ، حالا اون مرده
Mama, life had just begun
مامان زندگی تازه شروع شده
But now I’ve gone and thrown it all away
اما الان من از دست رفتم و همش رو تباه کردم
Mama, ooo
مامان
Didn’t mean to make you cry
نمیخواستم به گریه بندازمت
If I’m not back again this time tomorrow
اگه ایندفعه برنگشتم، فردا برمیگردم
Carry on, carry on, as if nothing really matters
تحمل کن، که انگار هی چیز مهم نیست
Too late, my time has come
دیگه خیلی دیره، زمان من هم فرا رسیده
Sends shivers down my spine
لرزشی ستون فقراتم را فرا گرفته
Body’s aching all the time
بدنم همش درد میکنه
Goodbye everybody – I’ve got to go
خداحافظ همگی، باید دیگه برم
Gotta leave you all behind and face the truth
باید همتون رو ترککنم و با حقیقت روبرو بشم
Mama, ooo
مامان
I don’t want to die
نمیخوام بمیرم
I sometimes wish I’d never been born at all
گاهی آرزو می کردم که هیچوقت بدنیا نمیومده بودم
در حقیقت من از اون دسته از آدما نیستم که باور داشته باشم گذشته هرکس به خودش ربط داره. این خلاف حقیقتیه که همیشه از پشت درخت ها و پشت سایه ها بهمون نگاه میکنه.
درباره این سایت